مثنوي همخواني آزاد انديشههاي مولاناست
2 آبان 1386 ساعت 10:26
گزارشگر : آناهيد خزير
دكتر میرجلالالدین کزازی شاهنامه پژوه و استاد دانشگاه: ادب نهانگرايانه و فرهنگ درویشی و صوفیانه میتواند دنباله ادب پهلوانی و حماسی باشد، از اين روي در ادب نهانگرایانه هماورد درونی میشود و به سخن دیگر درویش با خویش در کشاکش است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، در ابتدای نشست درسگفتارهايي از مولانا كه در شهر كتاب مركزي برگزار شد، دکتر میرجلالالدین کزازی شاهنامه پژوه و استاد دانشگاه گفت: در جلسه پیشین به شیوه پدیدارشناسی که فرنگیان به این نام نهادهاند به شاهنامه و از سوی دیگر به ادب صوفیانه پارسی نگریستیم و نشان دادیم که چه پیوند بنیادین و ساختاری در میانه این دو سامانه فرهنگی و ادبی میتواند بود. در ادب صوفیانه و فرهنگ درویشی نیز همچنان پایه بر ستیز و هماوردی و کشاکش است؛ آنچه كه بنیاد حماسه را میسازد و مرزی که این ستیزهها و هماوردیها را در ادب پهلوانی و نهانگرایانه از یکدیگر جدا میدارد این است که در ادب نهانگرایانه هماورد درونی میشود به سخن دیگر درویش با خویش در کشاکش است. وي در ادامه افزود: در ادب حماسی هماورد هر که باشد و یا هر چه، همواره بیرونی میماند از این سوی مایه شگفتی نیست که ما ساختارهای اندیشهای و بن مایههای ادبی فرهنگ و ادب حماسی را در فرهنگ و ادب نهانگرایانه بازیابیم، این بازیافت و بازتاب بنیادهای حماسی در ادب صوفیانه از نگاهی همچنان فراخ به دو گونه بخش میتواند شد. یکی بازتابهای برونی و دررویه است و یا به سخن دیگر بازتابهای پندارینه و زیباشناختی که ویژه ادب صوفیانه نیز نیست در هر زمینه و قلمرو و سامانهای ادبی دیگر هم میتوانیم به چنین بازتابهایی بازخوریم، بازتابهایی که در شگردهای آرایههای ادبی دیده میشوند. در آن نمونه که من آن را چشم زد یا تلمیح مینامم این است که در آرایهای ادبی یا در نمونهها و اشاراتهای گوناگون کمتر سرودهای را در پهنه ادب پارسی میتوانیم یافت که در آن چشمزدی نمونشی به جهان شاهنامه آورده نشده باشد اما خواست ما پرداختن به اینگونه بازتابها نیست. وی خاطرنشان كرد: این نمودهای ادب حماسی در ادب صوفیانه نمودهایی است زیباشناختی که در رویه میماند خواست ما آن نمودهایی است که به شیوهای گوهرین، ذاتی و سرشتین از ادب حماسی در ادب درویشی به یادگار مانده است. میسزد که در دو کمانه اندکی این دوگونه را بکاوم زیرا همیشه میتواند مایه سرگشتگی و کژروی شود و در بررسیها و پژوهشهای ادبی دامگاهی است که گاه در آن میافتند. کارکردهای زیباشناختی با کارکردهای اسطورهای و یا نمادشناختی درمیآمیزند. کارکردهای زیباشناختی آفریده پندارسخنور است مانند هر شگرد و شیوه و ترفند ادبی به گفتهای دیگر به خواست و آگاهانه در سروده راه میجوید هم از این روست که میتواند از سخنوری به سخنور دیگر یا از سرودهای به سرودهای دیگر نزد سخنور یگانه دگرگون شود. سخنور خوش میدارد که بالای یارخویش را در بلندی و به اندامی به سرو مانند کند، آن بن مایهها و کارکردهای نمادینه و اسطورهشناختی همواره یکسان است زیرا آفریده پندار سخنور نیست اگر سخنور آنها را حتی به شیوه زیباشناختی به کار بگیرد آن را به فرهنگ به وام میستاند. مؤلف مجموعه نامه باستان به اشعار حافظ اشاره کرد و ابراز داشت: حافظ در اشعار خود نمیتواند استعارهای را به جای زهره بنشاند زهره همواره خنیایی، رامشگر، دستانزن و آوازهخوان است چه در بیتهای خواجه باشد چه در سرودههای هر سخنور دیگر باشد شاید واژگان دگرگون شوند گاهی رامشگر بدانند گاهی خنیایی گاهی دستانزن و گاهی رقصنده اما آن ویژگی و خویشکاری آنچنان که گذشتگان میگفتند همواره یکسان است هرگز بهرام که ایزد جنگ است نمیتواند رامشگر شمرده شود. اين نكته بن مايهاي اسطوره شناختي و نمادين است كه سخنور آن را از فرهنگ ميستاند و آفريده ذهن و پندار شاعرانه او نيست. وی سپس با خواندن بخشهایی از قصههاي مثنوی که در آن مردی در زمستانی سرد به شکار اژدهایی فسرده و یخ زده میرود غافل از اینکه اژدها زنده است، گفت: پیشینه داستان اژدهای نفس که نمادی است از ادب اسطورهای و در عین حال پهلوانی، بعدها به مثنوی و ادب نهان گرایانه ما راه جسته است. در نمادشناسی ایرانی، اژدها نماد اهریمن است و مرگ انگیز، نه پارهای از فرهنگ. این شاهنامه پژوه خاطرنشان کرد: آنچه ما ميخواهيم در اين گفتار نمونه وار بدان بپردازيم بازتاب ها و نمودهاي از گونه دوم است. آن نهادها و بنيادهايي كه از فرهنگ اسطورهاي و فرهنگ حماسي كه بيشترين بازتاب را در شاهنامه و سرودههاي پهلواني يافته است در فرهنگ نهانگرايانه و ادب صوفيانه برجاي مانده است. مثنوي بر پايه گونهای همخواني آزاد انديشهها و تداعي غولآسا پديد آمده است، مولوي داستاني را ميآغازد اما در گيراگير بازگفت داستان زمينههاي گوناگون را ميكاود و خيزابههاي معني يكي پس از ديگري از درياي ياد و نهاد او برميجوشد و در پي يكديگر ميشتابند، سخن رنگ و آهنگ گوناگوني مييابد اما سرانجام مولانا بازميگردد به داستان نخستين. هم از اين ديد مثنوي شاهكاري است كه همتايي براي آن در ادب جهان نميتوان يافت. كتابي است كه ميبايد آموختاري باشد. كتاب را مولانا سروده است به خواست شاگردان خويش تا رازها و انديشهها و رفتارهاي نهانگرايانه را در آن بازنمايد اما به هيچ كتابي آموختاري نميماند به ناگاهان در بيزمان و ناكجا آغاز ميگيرد و به ناگاهان در بيزمان و ناكجا پايان ميپذيرد. سرودن مثنوي هرگز سنجيده و انديشيده نبوده است هرگز مولانا همانند امروزيان يادداشتهايي نداشته و طرحي در ذهن نميداشته است تا از آن پژوهيدهها و يافتهها در نوشتن بخشهاي گوناگون از سرودن آنها بهره ببرد خود به زيباترين شيوهاي كه ميتوان در آغاز دفتر دوم اين راز را بر ما گشوده كه مثنوي چگونه سروده شده است. میرجلال الدین کزازی سپس به ریخت شناسی عدد هفت در ادبیات پهلوانی و نیز زیباشناختی پرداخت و افزود: يكي از بنيادهاي پرآوازه در آيين درويشي آن هفت پايگاه، هفت زينه و يا هفت شهر عشق است كه هر رهروي ميبايد از آنها يك به يك بگذرد تا به فرجام گشت و گذار شگفت خويش در جهان معنا برسد. آن هفت شهر چنين است طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت و فنا که مولانا مانند ديگر سخنوران درويش كيش بارها به سخنان گوناگون در مثنوي و غزلهاي ديوان شمس از آن نام برده است. ميتوان بر آن بود كه اين هفت پايگاه و شهر عشق در پيوند است با هفت دستبرد در معناي كهن واژه، كار شگرف پهلواني كه پهلوانان تهم آييني ميبايست بدانها دست مييازيدند، پهلواني ميتوانسته به پهلوان آييني و سپند و پاك دگرگون شود و شايسته برناي تهم باشد كه از هفت خوان بگذرد هم از اين روست كه رستم از هفت خوان گذشته و تهمتن است چون او پهلواني است كه به تهمي رسيده است و پهلواني شايسته آن نيست كه تهم خوانده شود و اگر اسفنديار نيز گاهي تهم خوانده شده است براي اين است كه از هفت خوان گذشته است. وی در ادامه افزود: موبدان زرتشتي هفت خوان اسفنديار را بر پايه هفت خوان رستم ناميدهاند. هفت خوان زرتشتي چنين است: سرباز، شير، كلاغ، شيرشاهين، پارسي، خورشيد و پدر. رنگهاي گيتي جانها را دل پسند ميداند و فريفته رنگها ميشود از اين روي فرود ميآيد اما اين فرود نميتوانسته يكباره روي دهد چون جان تابناك در دم نميتواند در تنگناي تيرگي تن جاي بگيرد. اين جانها هفت بار ميآلايند و پستي ميگيرند از هفت اختر ميگذرد تا ميرسند به ماه پايه كه مهريان باخترینه آن را دروازه مردمان ميناميدهاند و درویشان ایرانی آن را قوس نزول نامیدهاند. هفت بار میباید بپالاید و بپیراید و از آلایشها پاک شود تا بتواند به جایگاه نخستین برگردد این هفت پالایش همان است که آن را زینههای هفت گانه مهری مینامیم. هنگامی که مهرپرست به خورشید میرسیده راه برای فرا رفتن او گشوده میشود و مهریان باخترینه خورشید را دروازه خدایان مینامیدند و کمانه فراز قوس صعود همان است که در زبان قرآن هبوط و عروج خوانده شده است. اين شاهنامه پژوه يادآور شد: هنگامی میتوان از دروازه خدایان از خورشید که ششمین زینه است گذشت که تیرگی تن و بهینگی من یکسره از میانه برخیزد در آن هنگام درویش بر اژدهای درون خود چیره شده است. تن و من و نفس ما بر ما نهان است بازیهایی نغز و فریبآمیر دارد و هر دم به گونهای خود را میآراید مانند زن جادو که خوان دیگری است دشمنی نیست آشکار در برون و مانند هماورد حماسه دشمنی است رنگ آمیز فریفته که به آسانی نمیتواند مگر اینکه او بخواهد و آنجا که خورشید است هیچ تیرگی و سایهای تاب ماندن ندارد زمانی که نهاد و درون درویش دل به خورشید رسید و غبار آخر شد و سایه بر فروغ رنگ باخت تیرگی تن و جادوی نفس به پایان خواهد رسید. هنگامی که مهرپرست از چنگ من و چیرگی تن میرسته است و تن به مرگی نمادین میداده است و با او همان رفتاری را میکردهاند که با مردگان میکنند. این هفت را در این سه سامانه گوناگون میتوان با یکدیگر سنجید هر چند از برون شاید پیوندی با هم نداشته باشند اما میتوان در میان سرباز، کشتن شیر و طلب در میانه شیر، چیرگی بر تشنگی و عشق در میان کلاغ، کشتن اژدها و معرفت در میان شیر شاهین، کشتن زن جادو و استغنا در میان پارسی، چیرگی بر اولاد و توحید در میان خورشید، کشتن ارژنگ دیو و حیرت در میان پدر، کشتن دیو سپید و فنا پیوندهایی یافت. از آنکه چگونه برآنیم که ادب صوفیانه و فرهنگ نهانگرایانه دنبالهای بر ادب حماسی و فرهنگ پهلوانی است. کسی که به دروازه خدایان خورشید میرسد و ارژنگ دیو را از پای درمیآورد به شگفتی و حیرت دست مییابد. دکتر کزازی در خاتمه سخنانش گفت: شگفتی و حیرت مغز آگاهی است زیرا بیشترین آگاهی دیوانگی است و دیوانگی فرازنای فرزانگی است، مغز خردمندی است. گاهی خرده میگیرند که آیینی که فرجام آن دیوانگی است چه آیینی است ولی این خرده از نادانی است. دوگونه دیوانگی است یکی آن دیوانگی که در این سوی خرد است و هنوز به خرد نرسیده است این دیوانگی روان پریشی، بیماری،کانایی، کودنی و کندذهنی است و آن دیوانگی دیگر آن است که در آن سوی خرد است کسی میتواند به آن سوی دیوانگی برسد که خرد را درهم پیچیده باشد به کناری نهاده و او را تنها با این دیوانگی میتوان شناخت و دستاورد این دیوانگی شگفتزدگی و حیرت است که از روشنایی دل برمیخیزد و در پی آن پدری که هفتمین زینه است، فنا و کشتن دیو سپید را به دنبال دارد. مگر نه این است که پوشندهترین و ستبرترین پوشش و پرده خورشید پرتو آن است ما خورشید را نمیتوانیم ببینیم از بسیاری فروغ آن، گاهی روشنایی همان کاری را میکند که تاریکی و آنجا سخن از دیو سپید رفته است. سپیدی دیوگونهای شگفت است برای اینکه در پیشینه و سنت دیو همواره با سیاهی در پیوند است شاید این ویژگی سپید بدین نکته نغز بازگردد اما اینجا رستم در واپسین خوان با دیوی میجنگد که سپید است فریفته آن درخشش آن دانایی برترین که آن دیوانگی خواندیم هم نمیباید شد، چه زمانی این شگفتی روی میدهد هنگامی که من در او از هم میپاشد هنگامی که آن سیمرغ در قاف غربت سرانجام به سیمرغ میرسند آنگاه که در خود مینگرند سیمرغند و آنگاه که در سیمرغ مینگرند سیمرغند نه چشمی مانده است و نه هوشی نه تنی نه جانی که سخن از سیاهی و سپیدی یا کفر و ایمان برود. هفدهمین دوره از درسگفتارهايی درباره مولانا با عنوان «فردوسی و مولانا» به بررسی مهمترين ويژگیهای شعری هر يك از این دو پديدار بزرگ ادب پارسی اختصاص داشت.
2 آبان 1386 ساعت 10:26
گزارشگر : آناهيد خزير
دكتر میرجلالالدین کزازی شاهنامه پژوه و استاد دانشگاه: ادب نهانگرايانه و فرهنگ درویشی و صوفیانه میتواند دنباله ادب پهلوانی و حماسی باشد، از اين روي در ادب نهانگرایانه هماورد درونی میشود و به سخن دیگر درویش با خویش در کشاکش است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، در ابتدای نشست درسگفتارهايي از مولانا كه در شهر كتاب مركزي برگزار شد، دکتر میرجلالالدین کزازی شاهنامه پژوه و استاد دانشگاه گفت: در جلسه پیشین به شیوه پدیدارشناسی که فرنگیان به این نام نهادهاند به شاهنامه و از سوی دیگر به ادب صوفیانه پارسی نگریستیم و نشان دادیم که چه پیوند بنیادین و ساختاری در میانه این دو سامانه فرهنگی و ادبی میتواند بود. در ادب صوفیانه و فرهنگ درویشی نیز همچنان پایه بر ستیز و هماوردی و کشاکش است؛ آنچه كه بنیاد حماسه را میسازد و مرزی که این ستیزهها و هماوردیها را در ادب پهلوانی و نهانگرایانه از یکدیگر جدا میدارد این است که در ادب نهانگرایانه هماورد درونی میشود به سخن دیگر درویش با خویش در کشاکش است. وي در ادامه افزود: در ادب حماسی هماورد هر که باشد و یا هر چه، همواره بیرونی میماند از این سوی مایه شگفتی نیست که ما ساختارهای اندیشهای و بن مایههای ادبی فرهنگ و ادب حماسی را در فرهنگ و ادب نهانگرایانه بازیابیم، این بازیافت و بازتاب بنیادهای حماسی در ادب صوفیانه از نگاهی همچنان فراخ به دو گونه بخش میتواند شد. یکی بازتابهای برونی و دررویه است و یا به سخن دیگر بازتابهای پندارینه و زیباشناختی که ویژه ادب صوفیانه نیز نیست در هر زمینه و قلمرو و سامانهای ادبی دیگر هم میتوانیم به چنین بازتابهایی بازخوریم، بازتابهایی که در شگردهای آرایههای ادبی دیده میشوند. در آن نمونه که من آن را چشم زد یا تلمیح مینامم این است که در آرایهای ادبی یا در نمونهها و اشاراتهای گوناگون کمتر سرودهای را در پهنه ادب پارسی میتوانیم یافت که در آن چشمزدی نمونشی به جهان شاهنامه آورده نشده باشد اما خواست ما پرداختن به اینگونه بازتابها نیست. وی خاطرنشان كرد: این نمودهای ادب حماسی در ادب صوفیانه نمودهایی است زیباشناختی که در رویه میماند خواست ما آن نمودهایی است که به شیوهای گوهرین، ذاتی و سرشتین از ادب حماسی در ادب درویشی به یادگار مانده است. میسزد که در دو کمانه اندکی این دوگونه را بکاوم زیرا همیشه میتواند مایه سرگشتگی و کژروی شود و در بررسیها و پژوهشهای ادبی دامگاهی است که گاه در آن میافتند. کارکردهای زیباشناختی با کارکردهای اسطورهای و یا نمادشناختی درمیآمیزند. کارکردهای زیباشناختی آفریده پندارسخنور است مانند هر شگرد و شیوه و ترفند ادبی به گفتهای دیگر به خواست و آگاهانه در سروده راه میجوید هم از این روست که میتواند از سخنوری به سخنور دیگر یا از سرودهای به سرودهای دیگر نزد سخنور یگانه دگرگون شود. سخنور خوش میدارد که بالای یارخویش را در بلندی و به اندامی به سرو مانند کند، آن بن مایهها و کارکردهای نمادینه و اسطورهشناختی همواره یکسان است زیرا آفریده پندار سخنور نیست اگر سخنور آنها را حتی به شیوه زیباشناختی به کار بگیرد آن را به فرهنگ به وام میستاند. مؤلف مجموعه نامه باستان به اشعار حافظ اشاره کرد و ابراز داشت: حافظ در اشعار خود نمیتواند استعارهای را به جای زهره بنشاند زهره همواره خنیایی، رامشگر، دستانزن و آوازهخوان است چه در بیتهای خواجه باشد چه در سرودههای هر سخنور دیگر باشد شاید واژگان دگرگون شوند گاهی رامشگر بدانند گاهی خنیایی گاهی دستانزن و گاهی رقصنده اما آن ویژگی و خویشکاری آنچنان که گذشتگان میگفتند همواره یکسان است هرگز بهرام که ایزد جنگ است نمیتواند رامشگر شمرده شود. اين نكته بن مايهاي اسطوره شناختي و نمادين است كه سخنور آن را از فرهنگ ميستاند و آفريده ذهن و پندار شاعرانه او نيست. وی سپس با خواندن بخشهایی از قصههاي مثنوی که در آن مردی در زمستانی سرد به شکار اژدهایی فسرده و یخ زده میرود غافل از اینکه اژدها زنده است، گفت: پیشینه داستان اژدهای نفس که نمادی است از ادب اسطورهای و در عین حال پهلوانی، بعدها به مثنوی و ادب نهان گرایانه ما راه جسته است. در نمادشناسی ایرانی، اژدها نماد اهریمن است و مرگ انگیز، نه پارهای از فرهنگ. این شاهنامه پژوه خاطرنشان کرد: آنچه ما ميخواهيم در اين گفتار نمونه وار بدان بپردازيم بازتاب ها و نمودهاي از گونه دوم است. آن نهادها و بنيادهايي كه از فرهنگ اسطورهاي و فرهنگ حماسي كه بيشترين بازتاب را در شاهنامه و سرودههاي پهلواني يافته است در فرهنگ نهانگرايانه و ادب صوفيانه برجاي مانده است. مثنوي بر پايه گونهای همخواني آزاد انديشهها و تداعي غولآسا پديد آمده است، مولوي داستاني را ميآغازد اما در گيراگير بازگفت داستان زمينههاي گوناگون را ميكاود و خيزابههاي معني يكي پس از ديگري از درياي ياد و نهاد او برميجوشد و در پي يكديگر ميشتابند، سخن رنگ و آهنگ گوناگوني مييابد اما سرانجام مولانا بازميگردد به داستان نخستين. هم از اين ديد مثنوي شاهكاري است كه همتايي براي آن در ادب جهان نميتوان يافت. كتابي است كه ميبايد آموختاري باشد. كتاب را مولانا سروده است به خواست شاگردان خويش تا رازها و انديشهها و رفتارهاي نهانگرايانه را در آن بازنمايد اما به هيچ كتابي آموختاري نميماند به ناگاهان در بيزمان و ناكجا آغاز ميگيرد و به ناگاهان در بيزمان و ناكجا پايان ميپذيرد. سرودن مثنوي هرگز سنجيده و انديشيده نبوده است هرگز مولانا همانند امروزيان يادداشتهايي نداشته و طرحي در ذهن نميداشته است تا از آن پژوهيدهها و يافتهها در نوشتن بخشهاي گوناگون از سرودن آنها بهره ببرد خود به زيباترين شيوهاي كه ميتوان در آغاز دفتر دوم اين راز را بر ما گشوده كه مثنوي چگونه سروده شده است. میرجلال الدین کزازی سپس به ریخت شناسی عدد هفت در ادبیات پهلوانی و نیز زیباشناختی پرداخت و افزود: يكي از بنيادهاي پرآوازه در آيين درويشي آن هفت پايگاه، هفت زينه و يا هفت شهر عشق است كه هر رهروي ميبايد از آنها يك به يك بگذرد تا به فرجام گشت و گذار شگفت خويش در جهان معنا برسد. آن هفت شهر چنين است طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت و فنا که مولانا مانند ديگر سخنوران درويش كيش بارها به سخنان گوناگون در مثنوي و غزلهاي ديوان شمس از آن نام برده است. ميتوان بر آن بود كه اين هفت پايگاه و شهر عشق در پيوند است با هفت دستبرد در معناي كهن واژه، كار شگرف پهلواني كه پهلوانان تهم آييني ميبايست بدانها دست مييازيدند، پهلواني ميتوانسته به پهلوان آييني و سپند و پاك دگرگون شود و شايسته برناي تهم باشد كه از هفت خوان بگذرد هم از اين روست كه رستم از هفت خوان گذشته و تهمتن است چون او پهلواني است كه به تهمي رسيده است و پهلواني شايسته آن نيست كه تهم خوانده شود و اگر اسفنديار نيز گاهي تهم خوانده شده است براي اين است كه از هفت خوان گذشته است. وی در ادامه افزود: موبدان زرتشتي هفت خوان اسفنديار را بر پايه هفت خوان رستم ناميدهاند. هفت خوان زرتشتي چنين است: سرباز، شير، كلاغ، شيرشاهين، پارسي، خورشيد و پدر. رنگهاي گيتي جانها را دل پسند ميداند و فريفته رنگها ميشود از اين روي فرود ميآيد اما اين فرود نميتوانسته يكباره روي دهد چون جان تابناك در دم نميتواند در تنگناي تيرگي تن جاي بگيرد. اين جانها هفت بار ميآلايند و پستي ميگيرند از هفت اختر ميگذرد تا ميرسند به ماه پايه كه مهريان باخترینه آن را دروازه مردمان ميناميدهاند و درویشان ایرانی آن را قوس نزول نامیدهاند. هفت بار میباید بپالاید و بپیراید و از آلایشها پاک شود تا بتواند به جایگاه نخستین برگردد این هفت پالایش همان است که آن را زینههای هفت گانه مهری مینامیم. هنگامی که مهرپرست به خورشید میرسیده راه برای فرا رفتن او گشوده میشود و مهریان باخترینه خورشید را دروازه خدایان مینامیدند و کمانه فراز قوس صعود همان است که در زبان قرآن هبوط و عروج خوانده شده است. اين شاهنامه پژوه يادآور شد: هنگامی میتوان از دروازه خدایان از خورشید که ششمین زینه است گذشت که تیرگی تن و بهینگی من یکسره از میانه برخیزد در آن هنگام درویش بر اژدهای درون خود چیره شده است. تن و من و نفس ما بر ما نهان است بازیهایی نغز و فریبآمیر دارد و هر دم به گونهای خود را میآراید مانند زن جادو که خوان دیگری است دشمنی نیست آشکار در برون و مانند هماورد حماسه دشمنی است رنگ آمیز فریفته که به آسانی نمیتواند مگر اینکه او بخواهد و آنجا که خورشید است هیچ تیرگی و سایهای تاب ماندن ندارد زمانی که نهاد و درون درویش دل به خورشید رسید و غبار آخر شد و سایه بر فروغ رنگ باخت تیرگی تن و جادوی نفس به پایان خواهد رسید. هنگامی که مهرپرست از چنگ من و چیرگی تن میرسته است و تن به مرگی نمادین میداده است و با او همان رفتاری را میکردهاند که با مردگان میکنند. این هفت را در این سه سامانه گوناگون میتوان با یکدیگر سنجید هر چند از برون شاید پیوندی با هم نداشته باشند اما میتوان در میان سرباز، کشتن شیر و طلب در میانه شیر، چیرگی بر تشنگی و عشق در میان کلاغ، کشتن اژدها و معرفت در میان شیر شاهین، کشتن زن جادو و استغنا در میان پارسی، چیرگی بر اولاد و توحید در میان خورشید، کشتن ارژنگ دیو و حیرت در میان پدر، کشتن دیو سپید و فنا پیوندهایی یافت. از آنکه چگونه برآنیم که ادب صوفیانه و فرهنگ نهانگرایانه دنبالهای بر ادب حماسی و فرهنگ پهلوانی است. کسی که به دروازه خدایان خورشید میرسد و ارژنگ دیو را از پای درمیآورد به شگفتی و حیرت دست مییابد. دکتر کزازی در خاتمه سخنانش گفت: شگفتی و حیرت مغز آگاهی است زیرا بیشترین آگاهی دیوانگی است و دیوانگی فرازنای فرزانگی است، مغز خردمندی است. گاهی خرده میگیرند که آیینی که فرجام آن دیوانگی است چه آیینی است ولی این خرده از نادانی است. دوگونه دیوانگی است یکی آن دیوانگی که در این سوی خرد است و هنوز به خرد نرسیده است این دیوانگی روان پریشی، بیماری،کانایی، کودنی و کندذهنی است و آن دیوانگی دیگر آن است که در آن سوی خرد است کسی میتواند به آن سوی دیوانگی برسد که خرد را درهم پیچیده باشد به کناری نهاده و او را تنها با این دیوانگی میتوان شناخت و دستاورد این دیوانگی شگفتزدگی و حیرت است که از روشنایی دل برمیخیزد و در پی آن پدری که هفتمین زینه است، فنا و کشتن دیو سپید را به دنبال دارد. مگر نه این است که پوشندهترین و ستبرترین پوشش و پرده خورشید پرتو آن است ما خورشید را نمیتوانیم ببینیم از بسیاری فروغ آن، گاهی روشنایی همان کاری را میکند که تاریکی و آنجا سخن از دیو سپید رفته است. سپیدی دیوگونهای شگفت است برای اینکه در پیشینه و سنت دیو همواره با سیاهی در پیوند است شاید این ویژگی سپید بدین نکته نغز بازگردد اما اینجا رستم در واپسین خوان با دیوی میجنگد که سپید است فریفته آن درخشش آن دانایی برترین که آن دیوانگی خواندیم هم نمیباید شد، چه زمانی این شگفتی روی میدهد هنگامی که من در او از هم میپاشد هنگامی که آن سیمرغ در قاف غربت سرانجام به سیمرغ میرسند آنگاه که در خود مینگرند سیمرغند و آنگاه که در سیمرغ مینگرند سیمرغند نه چشمی مانده است و نه هوشی نه تنی نه جانی که سخن از سیاهی و سپیدی یا کفر و ایمان برود. هفدهمین دوره از درسگفتارهايی درباره مولانا با عنوان «فردوسی و مولانا» به بررسی مهمترين ويژگیهای شعری هر يك از این دو پديدار بزرگ ادب پارسی اختصاص داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر