۱۳۸۷/۱/۱۳

اعتقاد اشکار حافظ به مهر پرستی


گرایشات مهرپرستانهً حافظ
تالیف:جواد مفرد كهلانhttp://far-hang.blogspot.com
کمتر از ذره نه ئی پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی رقص کنان
برخی دوستان عنوان نمودند که عده ای حافظ را مهرپرست معرفی نموده و وی را محدود کرده اند در حالی که فلسفه و بینش اشعار وی نشانگر اعتقاد به وحدت وجود در اندیشه های او می باشد. نگارنده با توجه به منابع صرفاٌ تاریخی و دینی که در این باب در اختیار داشتم از جمله کتاب تاریخ ادیان کرد از پروفسور توفیق وهبی و تاریخ اشکانیان تألیف عبدالرفیع حقیقت و فرهنگ نامهای اوستای هاشم رضی به بررسی این امر پرداختم و این دو را در آیین مهرپرستی و استحالهً باطنی آن که اساس وشالوده بینش آنها بر پایهً وحدت وجود بوده است توأم یافتم. نگارنده پیش از این بررسی بر این باور بودم که در عهد حافظ مهر پرستی آیینی فراموش شده بوده است ولی با تفحص در تاریخ ادیان کرد معلومم شد همانطوریکه آیین زرتشت در شرق فلات ایران در لباس بودائیگری تجلی نموده در غرب ایران خصوصاٌ نزد یزیدیان آن جامهً مهرپرستی (خورشید پرستی) برتن نموده و در آسمان آبی آنجا و نیز در پرچم ملی کردان در اهتزاز بوده وهست. نگارنده اکنون تردیدی ندارد که نام یزیدی از نام بایزید بسطامی (یعنی گسترده تن و میهن هم کلام خداوند، ابراهیم خلیل الله)، طاووس اولیاء یعنی یکی از القاب معروف سپیتاک زرتشت (گئوماته بردیه) گرفته شده است و در اصل ربطی با یزید نداشته است و نام یزید ممکن است به واسطهً می پرستی (هوم دوستی) وی وارد شده باشد همانکه گویا گفت:"الا یا ایّها الساقی ادرکاسا وناولها". درباب مهرپرستی نیاکان کردان و لران باید گفت که اسلاف میتانی و کردوخی (سکائیان کیمری) و کاسی ایشان خورشید پرست (مهر پرست، میر پرست) بوده اند و همانطوریکه از نامهای پادشاهان معروف اشکانی موسوم به مهرداد بر می آید مهر پرستی در عهد اشکانیان مذهب رسمی دولت ایرانیان و حتی زمان کوتاهی مذهب دولتی رومیان بوده است. بعدها ایرانیان میر را که نام و لقبی برای ایزد خورشید (مهر) و همچنین پیامبرشان سپیتاک زرتشت بوده با امیر لقب امام علی جایگزین ساخته اند.علی الله ایها در واقع زمانی الوو الهی بوده اند. پروفسور توفیق وهبی در این باب گوید: "در واقع خدای متنفذ تمام کردها، مهر بود که عاشقانه او را می پرستیده اند(در تلفظ کردی به مهر، میر گفته میشود)، خدائیکه بدان سوگند یاد می کردند، خدای پیروزیها وقهرمانیها و خدای نجات دهنده ایشان، یعنی همان ایزد خورشید. اورا می پرستیدند و با توجه به تشریفات آئینهای مختلف که بدان وابسته بودند، و در آن مهر پرستش می شد قربانیها می دادند." وهبی در کتابش در نزد یزیدیها از سنت گاوکشی میر (مهر) و کتاب دینی آنان رش (به اوستایی یعنی قانون عدل و داد دینی) و رهبر دینی ایشان عدی (به اوستایی یعنی دانا و بینا، یکی از القاب زرتشت) و بابا شیخ (به مازندرانی پِر مغان، پیر مغان حافظ) سخن می راند که حجتهایی بر برداشتهای عالمانه او می باشند: گفتنی است در مازدران پِر(به کسر پ) به معنی پدر است بنابراین پیر مغان اشعار حافظ همان مقام هفتم و نهایی مهر پرستان یعنی پدر یا پدر پدران بوده است. ایشان دارندهً این مقام را کلاغ مقدس می گفته اند یعنی همان مقامی که در نزد صوفیان سیمرغ ، هد هد یا طاووس شده است. هاشم رضی در کتاب فرهنگ نامهای اوستا در این باب می آورد: "مقام پدر پدران که بسیار پارسا بود و عالی ترین مقام را در مدارج میترایی (مهری) داشت، در ادبیات پارسی، به ویژه در اشعار حافظ پیر مغان شد. مطالعهً اشعار حافظ در بارهً تأثیرات آیین میترایی در وی و همچنین نظر حافظ در بارهً آیین میترا و چگونگی اجمالی آیین میترا در عصر حافظ بسیار جالب است: حلقهً پیر مغانم ز ازل در گوش است بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود حافظ اشاره به آیین خود می کند. وی اشاره به ایران گذشته می کند. هنوز همان نیروی راستی و ایمان و درستی ایران باستان در وی بیدار است و اشاره می کند که تدلیس ها و سالوسهای عصر و صوفی بازی و خانقاه نشینی و راهبی که از مشخصات آن عصر شده بود، در وی و همراهانش بی تأثیر است، چون: (بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود) می دانیم روحانیان و بزرگان آیین میترایی نیز مغ خوانده می شدند (لابد همنان که موبدان زرتشتی ایشان را دروغگویان به مهر نامیده اند) و کتیبه هایی در تأیید این مورد موجود است. پیر مغان همان پتر (= پدر) مغان و بزرگ و سرور روحانیان آیین میتراست. گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن پیر ما گفت که در صومعه همت نبود جای دیگر با حسرت از سپری شدن سلطهً آیین مهر گفت و گو می کند: یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود رقم مهر تو بر چهرهً ما پیدا بود در این بیت اشاره است به نشان مهر که بر پیشانی مهری دینان، در مدارج معینی داغ می شد. رقم مهر تو بر چهرهً ما پیدا بود اشاره است به نشان مهر (رقم مهر) که بر پیشانی داغ می شد. یادباد آن که چو چشمت به عتابم می کشت معجز عیسویت در لب شکرخا بود در این بیت با نامبردن از عیسی در واقع از مهر (میثیا= مسیحا) یاد می کند و دلایل این امر امروزه واضح و مشهود می باشد. البته برای آن گروهی که در بارهً مهرو مسیح مطالعاتی داشته باشند. یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی در میان من و لعل تو حکایتها بود و این نیز به مراسم میزد مهری و نوشیدن شراب و مجلس انس و صفا در مهرابه ها است، و بیت بعدی یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود اما این مراسم در کمال ادب و با توجه به وقار و اخلاق خاص مهری برگذار می شده است و آز آن صوفی مآبی و درویشی که همراه با کثافت کاری تاخلاقی و ایجاد خلسه و نشئه بود به دور می بود: یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب آن که اوخندهً مستانه زدی صهبا بود و در بیت بعدی به کلاه فریژی، یا کلاه شکستهً مهری اشاره می کند. این کلاهی است که از قسمت فوقانی به سوی جلو بر گشته وبه اصطلاح شکسته است و مهری دینان برای تشخیص به پیروی از میترا به سر می نهادند. همچنین به پیک خورشید در قالب مه نو اشاره می کند: یاد باد آن که نگارم چو کله بشکستی در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود شکی نیست که این غزل را حافظ با توجه به آیین میترا که خود از سالکان آن بوده سروده است. در باره این غزل و سایر غزلهای حافظ که اشارات صریحی در این باب دارد، جای مطالعهً بسیار است." شهاب الدین سهروردی فیلسوف کُرد/ ایرانی و محیی حکمت اشراق حدود دوقرن قبل از حافظ به صراحت از ایمان به مهر سخن می راند که ما آن را از مقالهً تجلی آئین مهر در دوران بعد از اسلام، تألیف عبدالرفیع حقیقت در اینجا ضمیمه می نماییم:" شهاب الدین یحیی سهروردی تنها فیلسوف بزرگ و شجاع ایرانی بود که پرده از روی عرفان کهن ایران که همان آیین مهر باشد برداشت و در رسالهً فارسی در حقیقت عشق خود دربارهً گاوی که (نزد مهرپرستان/ یزیدیان) معروف است که مهر می کشد عارفانه چنین نوشته است: " از آن صنعت که به شناخت حق تعالی تعلق داشت حسن پدید آمد که آن را نیکویی خوانند و از آن صنعت که به شناخت خود تعلق داشت عشق پدید آمد که آن را مهر(میر، امیر) خوانند." سپس می گوید مهر و عشق بنده ای است خانه زاد که در شهرستان ازل پرورده شده است و سلطان اول و ابد شحنگی کونین بدو ارزانی داشته است و این شحنه هر وقتی بر طرفی زند و هر مدتی نظر به اقلیمی کند و در منشور او چنین نبشته است که در هر شهری که روی نهد می باید که خبر بدان شهر رسد گاوی ازبرای او قربانی کنند که "ان الله یأمرکم ان تذبحو بقرة" و تا گاو نفس را نکشد قدم در آن شهر ننهد و بدن انسان بر مثال شهری است که اعضای او کگوی های او و رگهای او جویهاست که در کوچه رانده اند و حواس و پیشه وران اند که هریکی به کاری مشغول اند. و نفس گاوی است که در این شهر خرابیها می کند و اورا دو سرو (شاخ) است، یکی حرص و یکی امل و رنگی خوش دارد، زردی روشن است فریبنده (گاو درخشان و خورشیدی)، که هرکه در او نگاه کند خرم شود (قیاس شود با خر دّجال).... نه پیر است که "البرکة مع اکابرکم" بدو تبریک جویند و نه جوانست که فتوای " الشباب شعبة من الجنون" قلم تکلیف از وی بردارند، نه مشروع دریابد نه معقول فهم کند، نه به بهشت نازد نه از دوزخ ترسد. نه به آهن ریاضت زمین بدن را بشکافد تا مستعد آن شود آن شود که تخم عمل افشاند و نه به دلو فکرت از چاه استنباط آب علم می کشد تا به واسطهً معلوم به مجهول رسد. پیوسته در بیابان خود کامی چون افسار گسسته می گردد و هر گاوی لایق این قربانی نیست و در هر شهری این چنین گاوی نباشد و هر کس را آن دل نباشد که این قربانی تواند کردن و همه وقتی این توفیق به کسی روی ننماید."....یکی از مورخان قرن پنجم میلادی (؟) گوید: خورشید را بدان اعتبار مهر خوانده اند که احسان بی منت و عدل شامل دارد. مهر یا میثرا در وهله اول و بالذات به معنی عشق است، ولی عشق مادام که در ممکنات جریان دارد آلوده مشوق است و شوق از وجدان چیزی و فقدان چیزی بر نمی خیزد. چون عشق(مهر) در نتیجهً تطورات از آلایش شوق پاک شود عشق حقیقی می گردد." در مجموع می توان گفت حافظ از لحاظ احساسی ایزد مهر و خورشید را که به همراه مادر زمین خدایان طبیعی ما می باشند پرستش می نموده است ولی از لحاظ منطقی آن را هم چندانکه باید و شاید قبول نداشته است و گر نه نمی سرود: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر به نه چو نه دیدند حقیقت ره افسانه زدند. پیداست روح سرکش و بی قرار حافظ بالاتر از این بینشهای باستانی و طبیعت گرایانه بوده است چنانکه جایی می گوید: در اندرون من خسته دل ندانم چیست که من خموشم او در فغان و در غوغاست جای دیگر در رد ادیان و مذاهب زمان خویش می سراید: بیا تا گل برافشانیم و طرحی نو در اندازیم بساط کهنه بر چینیم و طرحی نو در اندازیم سر انجام به قول محمودی بختیاری با بیت دیگری از حافظ شرفی دیگر به این گفتار بخشیم : بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد علیقلی محمودی بختیاری در فرهنگ و تمدن ایران در باره همین اوراق و کتب مورد نظر می آورد حافظ در اینجا آن را در معنی مطلقش به جای قرآن و به اصطلاح کتب آسمانی دیگر می گیرد.

۳ نظر:

الهه گفت...

بهره برداری از شیوه ی منتقدانه ، مستلزم ِاشراف به تمام جوانب یک موضوع ست . وقتی سخن از حافظ می رود، نیازمند فهم مقوله ی شعر سنتی وساختار آن، عرفان، قرآن و تفاسیر آن،زندگینامه و رخداد های زمان حافظ و بسیاری از موارد دیگر ، خواهیم بود .علاوه بر اینکه وقتی قصد مقایسه و یا شفاف سازی اشتراکات دو موضوع را داشته باشیم ، به مراتب باید موضوع دوم را نیز به صراحت تشریح نماییم. ضمنن رجوع به عقاید و نظرات دیگران نیز حائز اهمیت است اما الزامی برای پذیرفتن دیدگاه آن افراد وجود ندارد . یک منتقد خوب، همه ی عوامل مذکور را مورد توجه قرار داده وبا توجه به نقطه نظرات خویش ، جمع بندی ماهرانه ای
خواهد کرد تا مستمع یا خواننده ، قادر به بهره وری و حتا نتیجه گیری مفید و مثمر از انتقاد وی باشد.

الهه گفت...

نکته می ماند :
شما با توجه به یافتن اشاراتی که ظاهرن با آئیین و سنت مهرپرستان همسو ست ، سعی بر اخذ این نتیجه دارید که حافظ نیز مهرپرست است !؟ در بیتی خواجه فرموده : کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز ....تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
هر جا از واژه ی مهر استفاده شود ، اشاره به مهرپرستی ست؟ والدین من مهر پرست نبودند وقتی که نام برادرم را مهرداد نهادند . این نام یادگار کهنی از فرهنگ و پیشینه ی تاریخ ادیان کشور ما ست اما الزامن هر کس امروز این نام را بر می گزیند از سر آگاهی نیست!!چرا که بسیاری از ذخائر فرهنگی ما ، ریشه های گم شده ای دارند و در عین حال ردی از خود بجا گذاشتند . حافظ نیز برای بیان عقاید خود در قالب شعر و برای زیبا سازی بیان خویش ،مانند شاعران دیگر از تمام اندوخته ی ادبیات و فرهنگ این مرز و بوم بهره برده است . اینکه کدامیک از اظهارات وی از عقاید باطنی او بر می خیزد ، بی شک در تاریخچه ی زندگانی وی نمایان است . چنانچه آئین مهر پرستی ، مرام وی بود ، چه لزومی به اظهارات مسلمانانه و به خصوص عرفان اسلامی در ِوی وجود داشت!؟

الهه گفت...

و اما ریشه یابی واژه ها در فرهنگ پویای یک جامعه که بی شک تحت تأثیر سایر فرهنگ ها نیز بوده است ، کاری بس دشوار مینماید . اشاره می کنم به تغییرات احتمالی که در لقب میـر برای خورشید و شکل احتمالی و تغییر یافته ی آن به امیر،قائل شدید . امر، نیز در زبان عربی و فرمایش، در زمان فارسی ، هر یک دچار تغییراتی می شوند تا به شخصی حاکم نسبت داده شوند . امر ، به امیر و فرمایش ، به فرمانروا یا فرمانده ، تغییر شکل میدهند و این ربطی به میر ندارد! فراموش نکنید که امیر لقب سایر خلفا نیز بوده است و بار معنایی آن فرمانروا بوده نه چیز دیگر!همچنین خلفای مذکور کُرد نبوده اند و این تشابه کاملن اتفاقی ست و چندان عجیب نیست . به عنوان مثال: امروزه در زبان انگلیسی واژه ی : وی ، به معنای ما و همین لغت در فرانسه ، به معنی : بله! می باشد .
هرچند در لغت تشابه وجود دارد ، اما معنای آن وابسته به زبان و فرهنگ مختص آن است . در مواردی حافظ برای انتقال مقصود خویش به کلمات نزدیک به منظور، دست می آویزد . مثلن برای اشاره کردن به مراد خویش در سیر و سلوک عرفانی و یا در جایی برای اشاره به معبود که عشق صِرف است ، به پیر مغان اشاره می کند . فراموش نکنید که این ها شعر هستند و شعر عاری از استعاره و اشارات غیر مستقیم نیست ! مثلن اگر من بگویم : یشنو این نی چون حکایت می کند !؟ این بدان معنی ست که من ، نِی هستم!؟
نکته ی دیگر در مورد اشعار حافظ ، بهره وری از معانی تازه برای واژگانی ست که تا آنروز ، بار معنایی متفاوتی داشتند و این نکته اشعار حافظ را از دیگران متمایز مینمود . بعنوان مثال : کلمه ی رند ، که تا آنزمان بار معنایی متفاوتی داشت و در اشعار حافط لقبی برای عرفا شد . کاری که شما برای تفسیر اشعار حافظ کرده اید ، بسیار سطحی ست از این جهت که با توسل به یک بیت به نتیجه ای جامع دست پیدا کردید!؟ آیا شما میدانید که در چه زمانی و یا خطاب به چه کسی و در چه شرایطی آن شعر سروده شده؟؟ اشاره می کنم به مبحث شما درباره ی پیر مغان . که ایکاش راجع به مغ بچه هم اظهار نظر می کردید که در بیتی آمده: مغ بچه ای می گذشت راهزن دین و دل ..... و اما تشابه میثیا و مسیحا . یشوع یا عیسی توسط یحیی تعمید دهنده ، در رود اردن غسل داده شد و مسح شد . بنابراین، لقب مسیح به او داده شد و این چه ربطی به میثیا دارد!؟ تعبیر شما از من و لعل تو ، در شعر حافظ مراسم میزدی ست در حالیکه منظور از لعل در این شعر ، دهان است و این کلمه توسط شعرای دیگر نیزبارها استفاده شده و به معنای دهان بوده . در جای دیگر شما از مه، که به معنای ماه است تعبیر خورشید کرده اید !؟ مه نو به معنی ماه نو است و اشاره است به ماه تازه که هلال باریکی ست . به این معنا که: وقتی تو کله بشکستی یعنی رو نمایی کردی ، انگار ماه نوبودی که در عین ظرافت و زیبایی ، با نور خود جهان را پیموده و نورافشانی میکند و این تعبیری شاعرانه بیش نیست . همچنین ، شما به شخصی اشاره فرمودید که برای اظهار نظر از ایشون بی شک باید کتاب تذکرة الاولیا اثر عطار نیشابوری را مطالعه فرموده و بر نگاه دقیق مشرف شده باشید و وی بایزید بسطامی ست! راجع به نثری که گذاشتید نیز جای بس تعجب است که چرا تنها یک تعبیر از واژه ی مهر در ذهن دارید و در همه جا به آن وصل می شوید!؟ آیا مهربانی ،مهرورزی،نیز مانند مهرانگیز و مهرداد و مهراب ،همگی یک معنی دارند!؟راجع به قربانی کردن و یا در مواردی قداست گاو ، داستان های فرهنگی و ریشه دار زیادی در طی زندگانی بشر وجود دارد و مختص یک مرزوبوم نیست!؟ بفرمایید راجع به اسطوره ها و نماد ها و داستانک ها و متل ها تحقیق کنید. بی شک به نتایج حائز اهمیتی دست خواهید یافت!نکته ای دیگر اینکه: بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
در عرفان اسلامی رسیدن به معشوق که خدای عالم باشد تنها از طریق عشق میسر است ، عشقی که از ازل در دل نهاده شده ،درحالیکه فلاسفه برای رسیدن به حقیقت خالق به سؤال و جواب و تحقیق متوسل می شوند . عرفا در روش سیر الی الحق با فلاسفه اختلاف نظر دارند . در این بیت خواجه خطاب به دفتر استدلال فلاسفه می فرماید: چنانچه بخواهی در جرگه ی عرفا حاضر شوی ، باید دفتر استدلال فیلسوفانه را بشویی و با عشق، همراه ما شوی .
با آرزوی سلامتی و خرسندی
شادباش و دیر زی