۱۳۸۷/۱/۵

خاطراتي از شاپور شهبازي

ریچارد ن. فرای
در سال 1980، هنگاميکه پروفسور شهبازي دانشجوي مدرسه مطالعات شرقي و آفريقايي دانشگاه لندن بود، از او خواستم براي تدريس به زبان فارسي بجاي زبان انگليسي که معمول بود، در دوره تابستاني موسسه آسيايي دانشگاه شيراز به اين شهر بيايد. از آن هنگام شاپور و من دوست شديم و درباره موضوعاتي که بر سر آنها توافق داشتيم يا حتي نداشتيم بارها گفتگو کرديم. اين بخشي از اين گفتگوهاست:
زمان زرتشت:
شاپور شهبازي نسبت به محل زندگي پيامبر خيلي علاقه مند نبود ولي علاقه او در مورد زمان زرتشت بسيار بيشتر بود. من معتقد بودم زرتشت احتمالا در سيستان و يا آراخوزيا مي زيسته ولي در شهري به دوري بلخ درگذشته است. شاپور شهبازي هم معتقد بود که زمان زندگي او در حدود سال 800 پ.م. بوده است. من پيشنهاد کردم چون گاتها و وداها بسيار بهم شبيهند، دانشجويان وداها را بجاي گاتها بخوانند. ولي بعلت اينکه دستور زبان پارسي باستان بسيار کهنه است، گاتها احتمالا بين اين دو زبان قرار مي گيرد. با نياکان داريوش: ويشتاسپه، ارشامه و آريارمنه که تماما نامهايي ايراني دارند، ما به چشپش مي رسيم. شايد بتوان اينطور نتيجه گرفت که نياکان داريوش 3 نسل پيش از او به دين زرتشتي گرويده بودند. اين امر، زمان پيامبر را در سالهاي 750-725 پ.م. قرار مي دهد. البته اين تنها يک فرضيه است ولي بهرحال باعث نزديکي بيشتر من و شاپور شهبازي شد.
کوروش مادي و داريوش هخامنشي:
برخلاف شاپور شهبازي که معتقد به همبستگي دودمان داريوش با خاندان هخامنشي بود، من معتقدم که داريوش بسيار مايل بود تا خود را با ميراث کوروش، که خود دنباله مادها بود، پيوند دهد. اين اصرار او براي هخامنشي بودن بي فايده بود، ايرانيان در آينده هخامنشي چيز بيشتري نديدند ولي يونانيها و سپس روميان به هخامنشي ها ايمان داشتند. اما چرا ايرانيان، عليرغم يادآوري هاي مکرر در متون پارسي باستان، به اين موضوع اعتقاد نداشتند؟ من همچنين فکر مي کنم داريوش يا خشايارشا متني آرامي را بر فراز آرامگاه داريوش برآورده بودند.
دوران پس از هخامنشي در پارس:
فرترکه نماينده سلوکي ها و پارتيان بود و يک شکاف بين آخرين دوره malka با دوره پارتيان ديده مي شود. داريوش و اردشير در يادها مانده بودند ولي هيچ چيز ديگري از هخامنشيان دانسته نبود.
ساسانيان:
اين ايده شاپور شهبازي بود که: در زمان شاهنشاهي شاهپور دوم قدرت کليسا آنقدر فزوني يافت که توانست ديدگاه تاريخي يوناني، رومي و سوري را با ديدگاه سنتي ايرانيان که مبتني بر اوستا بود تعويض کند. من فکر مي کنم از ديدگاه مبلغان مسيحي که در ايران تبليغ مي کردند، دستگاه ديني زرتشتي نيازمند مقابله با ديدگاه سنتي و ناب تاريخي ايراني بود و ديدگاه ايرانيان شرقي نهايتا در همه جا پذيرفته شد.
اين بود شماري از گفت و گوهاي من با شاپور شهبازي
ريچارد نلسون فراي (ايراندوست

گفت و گوی ویژه با استاد فريدون جنيدی :

اشاره :

استاد فريدون جنيدی ، ايران شناس و شاهنامه پژوه ، در بيستم فروردين ماه 1318 در كوهستان ريوند نيشابور ديده به گيتی گشود . دوران نوجوانی و جوانی خود را به پژوهش در شاهنامه فردوسی سپری كرد . در سال 1358 « بنياد نيشابور » را بنيان نهاد و به آموزش زبان های ايرانی و پژوهش های فرهنگی پرداخت . حاصل يک عمر تلاش و كوشش او نگارش كتاب های با ارزشی درباره تاريخ و فرهنگ و زبان های ايرانی است كه از آن ميان می توان به كتاب های « فرهنگ واژه های اوستايی » ، « خود آموز خط و زبان ايران پيش از اسلام » ، « زروان ، سنجش زمان در ايران باستان » ، « نقش جانوران در سخن سعدی » ، « نامه فرهنگ ايران » ، « زمینه شناخت موسيقی ايران » ، « كارنامه ابن سينا » ، « حقوق بشر در جهان امروز و حقوق جهان در ايران باستان » ، « مجموعه یازده جلدی داستان های رستم پهلوان » و … اشاره كرد . چندی پیش درباره جایگاه شاهنامه فردوسی ، گفت و گویی با استاد جنیدی داشتم كه بخش هایی از آن را در این جا با هم می خوانيم :



ایران نامه : به عنوان نخستين پرسش ، بفرماييد كه از ديدگاه شما پيوند با ريشه های تمدن كهن ما كه در شاهنامه فردوسی از آن سخن می رود تا چه اندازه می تواند در ساختن ايرانی نو و بازپيرايی فرهنگ ايران نقش داشته باشد ؟

برای كشوری چون ايران كه كشوری يگانه است و درازترين تاريخ را درميان كشورهای جهان دارد ، بهره وری از ريشه ها ، بهتر به شاخه ها و ميوه ها و دست آوردهای آينده ياری می رساند و هر آيينه اين شاخه ها و ميوه ها بخواهند كه رابطه خودشان را با ريشه ها قطع كنند ، مرگشان حتمی خواهد بود . يعنی اگر از ريشه ها ببريم مرگ آينده فرهنگی كشور قطعی است . خردمندانه نيست كه ما از ريشه ببريم و چندان نيرو از ريشه اين درخت به سوی شاخه ها می آيد كه اين ميوه ها و شاخه ها توان بريدن از ريشه را نخواهند داشت .

ايران ، در ميانه جهان برای هزاران سال تختگاه جهان بود و خرد و دانش و فرهنگ به همه جهان می فرستاد و جهانيان از هنر ، فرهنگ و انديشه ايرانی برخوردار بودند، اما يک تفاوت با كشورهای نو و تازه بنيان نهاده شده دارد و آن اين كه ايران كشوری ريشه دار است ولی برای نمونه انگلستان را 800 سال پيش دزدهای دريايی به وجود آوردند و يا فرانسه را شارلمان 1000 سال پيش پديد آورده ، بنابراين اين كشورها تازه بنياد هستند ، اگر چه در جهان امروز با استفاده از نيروی اقتصادی ، سوق الجيشی و نيروی فرهنگی كه به آن ها كم كم افزوده شد ، در فهرست كشورهای مطرح جهان قرار دارند . ما ايرانيان در تمام گفتارها و كردارهای خودمان ، در زندگی فرمان نياكان خودمان را به جای می آوريم و از فرهنگ نياكان استفاده می كنيم . اين فرمان های خيلی كهن هستند و بسيار فراتر از 1000 سال پيش يا 2000 سال پيش صادر شده اند .

ما که در كشورمان ، تبر سنگی ده هزار ساله داريم ، بايد ببينيم كه ريشه ها در كجاست و اين ريشه ها چگونه بر زمان ما فرمان می رانند . بی گمان آن هنگام كه كشور ايران به نام « خونيرث بامی » تشكيل شد ، هزاران سال بر نياكان ما گذشته بود و تمامی اين قوانين فرهنگی و ملی تكوين پيدا كرده بود و چند هزار سال پس از آن كشور « خونيرث بامی » يا « ايرانويچ » يا كشور امروزی ايران به دست ما رسيده است و امروز هم ما نمی توانيم از فرمان نياكان خود كه به دست ما رسيده سرپيچی كنيم . برای نمونه هر مادر ايرانی به فرزند خودش می گويد كه « دروغ گو دشمن خداست » و می دانيم كه اين گفتار به اين ترتيب در دين مبين اسلام نيامده و مسلم است كه اين گفتار از ايران باستان است و می بينيم كه پس از گذشت سال ها كه از حضور اسلام در ايران می گذرد هنوز از واژه های ايرانی « خدا » ، « پيامبر » و « نماز » استفاده می كنيم . پس می بينيم كه اين فرمان های نياكان ما كه همه ما امروز از آن ها پيروی می كنيم تا چه اندازه كهن ، دقيق و پر صلابت بوده است .

افزون بر اين ها در گذر اين دوران دراز ، بسياری رويدادهای فرهنگی ، اجتماعی و آبادانی ها و جنگ ها در ايران رخ داده كه اين ها می توانند برای ما سرمشق باشند . من در پيش گفتار كتابی كه اكنون زير چاپ است به نام « محمود غزنوی سرآغاز واپس گرايی در ايران » به اين بيت فردوسی اشاره كرده ام :

به جويی كه يک بار بگذشت آب نسازد خردمند از آن جای خواب

پس ما می توانيم با استفاده از رخدادهايی كه در درازای این چند هزار سال روی داده ، برای آينده خودمان خط مشی تعيين كنيم و از تكرار رويدادهای مشابه درد آور پيشگيری كنيم تا از ستم های آينده در امان بمانيم.

مجموعه اين ها ما را وادار می كند كه يک همچون يادگار با ارزشی همچون شاهنامه فردوسی را كه از نياكانمان بر جا مانده و هزاران سال بر جان و روان انديشه ايرانيان فرمان رانده گرامی بداريم و از آن برای بازسازی ، باز پيرايی و زنگارزدايی فرهنگ ايرانی سود ببريم و آينده را بر آن بنيان بگذاريم .


ایران نامه : ايرانيان برای بازنويسی تاريخ خود تا چه اندازه می توانند به شاهنامه استناد كنند و آيا نسخه های اصيلی از شاهنامه امروز در دسترس داريم ؟

فردوسی در پايان شاهنامه يک بيت بسيار زيبا آورده است و آن اين كه :

هر آن كس كه دارد هوش و رای و دين پس از مرگ بر من كند آفرين

يعنی آفرين ايرانيان آينده را از خدا خواسته و چون به هيچ روی به عنوان پادشاه سخن ايران به دربار محمود اعتنا نكرد ، محمود و غزنوی ها از اين موضوع آشفته و رنجيده بودند و تصميم گرفتند كه كاری بكنند تا شاهنامه را به دربار محمود پيوند بزنند و اين گونه به باور خوانندگان بقبولانند كه محمود مشوق فردوسی بوده است ، بنابر اين پس از مرگ فردوسی بايد بخش هايی را به شاهنامه می افزودند و همين كار را هم كردند . برای نمونه در هنگامی كه سيامک می خواهد به جنگ ديو سياه برود ، در يک بيت می خوانيم :

بپوشيد تن را به چرم پلنگ ز جوشن نبود آن كه آيين جنگ


و در بيت ديگر هنگامی که دو سپاه رو در روی هم قرار می گيرند :

سيامک بيامد برهنه تنا برآويخت با غول آهريمنا

در اين جا اين پرسش مطرح می شود كه چگونه خداوند سخن فردوسی، گفته که او جوشن را از تن درآورده و فراموش كرده كه در بيت بالا از پوشيدن جوشن گفته است !؟

مسلم است كه از نظر ما اين موضوع ممكن نيست و متأسفانه انبوه استادانی كه بر روی شاهنامه كار كرده اند به همين يک موضوع ساده هم توجه نكرده اند و از اين دست ابيات كه غزنوی ها ساخته اند در شاهنامه فراوان است و بعدها هم كه نويسندگان و ناسخ ها ، عقايد ، نوشته ها و شرح های خودشان را وارد می كردند و سخن های سبک بسيار وارد شاهنامه شد . خوشبختانه يک ايرانی به نام « حمداله مستوفی » در قرن هشتم به اين موضوع توجه كرده و نوشته است :

ز سهو نويسندگان سر به سر شده كار آن نامه زير و زبر

او بعد هم اشاره می كند كه من 50 نسخه شاهنامه را بررسی كردم و با مقابله آن ها اين نسخه را در حاشيه سفرنامه می نويسم . ملاحظه می كنيد كه يک ايرانی در 600 سال پيش به اين موضوع توجه می كند كه شاهنامه ها آشفته است و نويسندگان در آن ها دست برده اند و ابيات افزوده و دگرگونه فراوان دارد و اگر ملت ايران يک حكومتی داشت كه با فرهنگ ايران آشنا بود ، مسلم بدانيد كه تا به حال يک شاهنامه ويراسته به جهانيان هديه می كرديم . متأسفانه در ابتدا شاهنامه به دست مغول زادگان و اتابكان افتاد و بعد هم به دست حكومت صفوی افتاد كه اصلا به فرهنگ ايران توجه نداشتند و پس از آن هم به دست قاجارها افتاد كه از طوايف تركمان بودند و اصلا با فرهنگ ايرانی آشنايی نداشتند . نتيجه اين شد كه در اين دوران طولانی كه حكومت ايران ملی نبود و به فرهنگ ايران و دستمايه های فرهنگ ايران احترام نمی گذاشت و توجهی به آن نمی كرد ، شاهنامه به اين وضعيت دچار شد .

در اين 60- 50 سال اخير به اين موضوع توجه شده و گروه هايی برخاستند كه شاهنامه هايی را برابر بگذارند و نخستين كار را ايرانيان گريخته كه به روسيه رفته بودند در مسكو انجام دادند و پس از آن ها ، بنياد شاهنامه فردوسی تصميم داشت كه به اين كار دست بزند كه سرانجام دفتر كارشان بسته شد.

در اين زمان يک مرد بزرگوار و استاد فرزانه به نام « دکتر جلال خالقی مطلق » به تنهايی شروع به اين كار كرد و دلاورانه اين كار را كرد و به حق می توانيم او را فرزند فردوسی بناميم ، برای اين كه 34 سال برای انجام اين كار سختی كشيد و به تنهايی كاری را كرد كه بارها و بارها از چاپ انتقادی مسكو ، بهتراست چون آن ها كه چاپ انتقادی مسكو را انجام دادند ، تعداد محدودی از نسخه های شاهنامه را در دست داشتند ولی كاری كه استاد جلال خالقی مطلق انجام داده با نگرش به نسخه های متعدد شاهنامه است و به قدری اين كار دقيق و اساسی و علمی و فرهنگی است كه هرگونه ستايش از سوی ما برای جلال خالقی مطلق سزاوار است و ايشان در خور آفرين فرزندان فردوسی هستند . با همه اين ها بايد با كمک اين همه تلاش هايی كه شده به ويژه شاهنامه ويراسته خالقی مطلق يک شاهنامه ای را ويرايش كرد كه بسيار نزديک به شاهنامه زمان فردوسی باشد .



ایران نامه : آیا می توانیم امیدوار باشیم که به زودی شاهد نتیجه تلاش های شما نیز در باره شاهنامه باشیم ؟

البته. من هم حدود 28 سال است كه مشغول به اين كار هستم و اميد دارم كه در پايان 30 سال من هم اين كار را به ايرانيان هديه كنم و يكايک ابيات افزوده شده را هم نشان دهم که به چه دلیل افزوده شده است . اما كاری ديگر هم دارم به نام « داستان ايران » كه نمونه ای از مضامین آن را در كتاب « زندگی و مهاجرت آريايی ها » مطرح كرده بودم و اين كتاب گزارش و رمزگشايی شاهنامه است و همان طور كه فردوسی می فرمايد :

از او هر چه اندرخورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد

بايد به رمزگشايی شاهنامه بپردازیم و این کارممکن نيست مگر اين كه به ياری اوستا و متون پهلوی و ديگر نوشته های كهن ايران صورت گيرد و خوشبختانه اين مقدمات در نزد من حاصل شد و با آشنايی كه با زبان های ايران باستان دارم و با توجهی كه خداوند به من داد برای نگرش به شاهنامه ، من مشغول نگارش كتاب « داستان ايران » شدم و برای اين كار هم 25 سال يادداشت فراهم آورده ام و اكنون مشغول نگارش آن هستم و فكر می كنم كه حدود يک سال ديگر به پايان برسد و به ملت بزرگ ايران هديه شود .

ایران نامه : به گزارش رويدادهای شاهنامه اشاره كرديد . به نظرشما آن چه كه در شاهنامه فردوسی آمده تا چه حد می توانند برای بازنويسی تاريخ ایران بنيان درستی باشد و اين كه گروهی تصور می كنند كه بخش استوره ای شاهنامه چندان پايه و اساس تاريخی ندارد تا چه حد درست است ؟ آيا اين استوره ها می توانند در بازنويسی تاريخ ايران به کار آیند ؟

من به هيچ روی اعتقاد ندارم كه شاهنامه به 3 بخش استوره ای ، حماسی و تاريخی تقسيم شده است و همه شاهنامه تاریخ است و چنان كه گفتم اين ها همه رمز دارد . اگر به گفتار خود فردوسی توجه كنيم ، می گويد :

تو اين را دروغ و فسانه مدان به يكسان رَوشن زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز معنی برد

پس می بينيم كه اين ها رمز است و چون بسيار از ما دور بوده به صورت رمز درآمده است .می دانيم كه پس از سرمای بزرگ 200 هزار سال پيش كه در روی كره زمين رخ داده ، چهار سرمای ( يخبندان ) بزرگ ديگر هم روی كره زمين رخ داده و زمان دقيق اين ها را زمين شناسان معين كرده اند و از يک تا چهار شماره گذاری كرده اند و كتاب شاهنامه هر چهار سرمای بزرگ را به ما نشان داده ، پس چگونه است كه اين كتاب با اين همه دقت نمی تواند پايه تاريخ باشد ؟ شاهنامه اصل و ريشه تاريخ است و اين ها را من در كتاب « داستان ايران » باز گو خواهم كرد . تا هيچ كس ديگر نتواند به گونه ديگر به آن ها بنگرد .

ایران نامه : آيا شخصيت هايی همچون « آرش کمان گیر » نیز که در دیگر استوره های ما از آن ها یاد می شود ، حضور تاریخی داشته اند ؟

آرش يک شخصيت نبوده. منظور از آرش ، ايرانيان است ولی چون زمان آن بسيار از ما دور است به صورت رمزی به يک شخصيت تبديل می شود . برای نمونه در استوره « آرش كمان گير » واژه « آرش » در زبان اوستايی در اصل « ائيرخش » است كه « ائير » يعنی « ايرانی » و اين نشان می دهد كه ايرانيان در زمان منوچهر در كوهستان « مانوش » آماده شدند كه تورانيان را به پس برانند و اين كوهستان مانوش در اطراف دماوند است و در اين داستان می بينيم كه « ائيرخش » یا ايرانيان از بالای كوه دماوند تير پرتاب می كنند ، يعنی ايرانيان از فراز كوه ها با جنگ افزار برتر خود كه تير و كمان بوده با تورانی ها مبارزه می كنند و هنگامی كه موفق می شوند كه تورانی ها را به آن سوی « آمودريا » برانند ، ديگر نيروی خود ايرانی ها هم به پايان رسيده بود و تورانی ها هم گريخته بودند و ايرانيان فرصت پيدا می كنند كه به سازمان دهی كشور بپردازد .




ایران نامه : می دانيم كه همه ملت ها به قهرمانانی نياز دارند كه بتوانند آن ها را الگو قرار دهند و در تنگناهای تاریخی و حتا فرهنگی از روش آن ها پيروی كنند . حال اگر ما بپذيريم كه اين قهرمانان استوره ای ما يک شخص نبوده اند و يک رمز يا مفهوم كلی به نام ملت ايران يا مردم آريايی هستند ، آيا فكر نمی كنيد كه قهرمانان ما جایگاه خود را در قلب مردم از دست می دهند و ملت ما در باور خود از داشتن قهرمانی همچون كاوه ، آرش ، رستم و غيره محروم می شوند ؟

رستم ، همواره رستم است و همواره حافظ ايران است و جانش همواره برای ايرانيان سپر بوده است . شما ببينيد كه در بسياری از جنگ های شاهنامه رستم حضور ندارد . اما هيچ كس نمی پرسد كه اگر رستم جهان پهلوان بوده ، پس چرا در بسياری از جنگ ها حضور نداشته است ؟ خوب پاسخ روشن است و آن اين كه در آن زمان سيستان سپاهی براي شركت در جنگ ها نداشته و فرماندهی سپاهيان ايران به دست « گودرز » بوده كه سپهسالار « خوربران » است كه همان مناطق آذربايجان و كردستان است . پس روشن است كه چرا رستم در برخی از جنگ ها نبود ولی ما بايد با پژوهش به اصل واقعيت ها برسيم . اما اين كه می گویید مردم الگو می خواهند ، من می بينم كه در برخی خانواده ها هنوز هم رستم الگو برای بچه هاست و شيرين ترين نام است اما در پژوهش های دانشگاهی و بالاتر بايد به ريشه حقايق توجه كرد . با اين همه در همين جنگ ايران با اعراب كه آن را جنگ تحميلی خوانده اند اين بچه ها كه روی مين می رقصيدند همان گودرز و رستم و گيو و حسين بن منصور حلاج بودند و اين جوانان همگی قهرمان ايران هستند و درود بر روان آن ها باد . ما نمی خواهيم كه اين الگوها و نمادها را از جوانان ايران بگيريم ، اما بايد تحقيقات ادامه پيدا كند .

ایران نامه : در مورد آن بيت كه رستم را يلی از سيستان می داند ، چه نظری داريد ؟

اين ها از افزوده ها هستند و سخن فردوسی درباره رستم اين است :


جهان آفرين تا جهان آفريد سواری چو رستم نيامد پديد

ایران نامه : از شركت شما در اين گفت و گو سپاس فراوان دارم.

يوزف مارکوارت: ايرانشهر در جغرافياي بطلميوس، انتشارات طهوری، ۱۳۸3، ترجمه دکتر مريم ميراحمدي


ايرانشهر يا کشور آريايي ها، عنواني است که ايرانيان در دوره ساساني به سرزمين خود داده بودند. ردپاي اين مفهوم جغرافيايي را مي توان در کتيبه هاي شاپور اول (در کعبه زردشت) و کرتير (در نقش رستم) دنبال کرد. در اين دو کتيبه اسامي ايالات و شهرهاي اصلي ايران عصر ساساني ذکر کرده است و مي توان با توجه به آن، قلمرو سنتي شاهنشاهي ساساني را بازسازي کرد. افزون بر اين سنگ نوشته ها، منبع ديگري موجود است که تصويري مشابه از ايالات، مراکز آنها و شهرهاي اصلي قلمرو ساسانيان به دست دهد. اين اثر منحصر به فرد و ارزشمند متني کوتاه به زبان پهلوي با نام شهرستانهاي ايرانشهر است و در اواخر عصر باستان گردآوري شده است. در اوايل دوره اسلامي مطالب اندکي به متن اصلي اضافه گرديده و در واقع آخرين بازنويسي آن در دوره خلافت عباسي (سده هشتم ميلادي) صورت گرفته است.
شهرستانهاي ايرانشهر تقسيمات مختلف نواحي قلمرو ساساني را بر مي شمرد و فهرستي طولاني از مکان هاي جغرافيايي و اسامي شهرها ارائه مي دهد. از اين جهت براي بررسي جغرافياي اداري ساسانيان منبعي سودمند به شمار مي رود. همچنين نويسنده ناشناس متن به شخصيت هاي افسانه اي و تاريخي که بنا کننده شهرهاي مختلف بوده اند مي پردازد و اسامي پادشاهان ساساني که شهري از خود به يادگار گذاشته اند را ذکر مي کند.
سرزمين ايرانِ عصر ساساني در اين متن به چهار جهت جغرافيايي يا چهار ناحيه (کوست) شرق (خراسان)، غرب (خوربران)، شمال (اپاختر يا کپکوه) و جنوب (نيمروز) تقسيم شده که هر يک به ترتيب بيست و شش، نه، سيزده و نوزده شهرستان را شامل مي شوند.
شباهت هاي موجود ميان متن شهرستانهاي ايرانشهر با اثر موسي خورني1، مورخ ارمني معاصر با ساسانيان، با عنوان جغرافياي موسي خورني، اين نکته را به ذهن مي رساند که متن رساله پهلوي، يکي از منابع مورد استفاده وي بوده است. خورني در تاليف کتاب خود افزون بر متن شهرستانهاي ايرانشهر از کتاب جغرافياي بطلميوس نيز سود مي برده است. در واقع او سرزمين هاي ذکر شده در متن پهلوي را با نوشته بطلميوس مقايسه کرده و توضيحي نيز بر آن افزوده است.
در اواخر سده نوزدهم يوزف مارکوارت (١٩٣٠- ١٨٦٤ م)، دانشمند و ايران شناس آلماني بر آن شد تا کتاب ارزشمند موسي خورني را همراه با توضيحات و تفاسير منتشر نمايد. تغير نام يافتن بسياري از شهرستان ها و مناطق تاريخي و يا از بين رفتن کامل آن ها در طول تاريخ، شرح و تفسير مارکوارت بر اين اثر جغرافيايي را ضروري مي کرد. مارکوارت به دليل شباهت هاي متعددي که رساله شهرستانهاي ايرانشهر با جغرافياي موسي خورني داشت، تصميم گرفت تا بر هر يک به طور مستقل شرح و تفسيري بنويسد. وي اصطلاح باستاني ايرانشهر، برگرفته از متن پهلوي شهرستانهاي ايرانشهر را براي عنوان کتاب خود برگزيد.
تسلط مارکوارت به زبان هاي ايراني، ارمني، يوناني، سرياني و تفسير عالمانه وي بر متن شهرستانهاي ايرانشهر و جغرافياي موسي خورني باعث شده تا کتاب ايرانشهر وي اثري مرجع براي پژوهشگران بعدي محسوب شود. در ايران اثر مارکوارت به فاصله ده سال به صورت دو کتاب مجزا با عناوين ايرانشهر بر مبناي جغرافياي موسي خورني2 و ايرانشهر در جغرافياي بطلميوس توسط دکتر مريم ميراحمدي به فارسي ترجمه شد. مطالب کتاب ايرانشهر در جغرافياي بطلميوس هشت ناحيه ماد، اليمايي (الي مائيس = خوزستان)، پارس، اريک (شرق ماد)، درياي هيرکان، اسکيت ها، بين النهرين و بابل را شامل مي شود. مارکوارت با توجه به منابع و متون ِ کهن و معاصر با موسي خورني، براي هر يک از نواحي هشت گانه مطالب و توضيحاتي را ذکر مي کند. از جمله منابعي که مارکوارت از آنها سود برده مي توان به سفرنامه هوآن - چوانگ (گزارشي درباره مغرب زمين)، نوشته هاي جغرافي دانان و نويسندگان جهان همچون استرابو و آثار برخي از جغرافي دانان و مورخان عصر اسلامي همچون ابن خردادبه، استخري، مقدسي، ابن رسته و يعقوبي اشاره کرد. هر چند برخي از همعصران مارکوارت به شيوه مقايسه اي وي ايراد گرفته و سبک او را مورد نقد قرار مي دادند اما با اين وجود مارکوارت در تمامي آثارش اين شيوه را دنبال کرد و هميشه به آن پايبند ماند.
مارکوارت براي کامل کردن نوشته خود، ملحقاتي به متن اصلي افزوده که مطالبي چون مرزبانان ارمنستان، حدود تاريخي کرمان، تخارستان (طخارستان)، سرزمين کابل و کابلشاه، قندهار و نواحي جيحون را در بر مي گيرد. از اين ميان مبحث مربوط به تخارستان، مفصل تر از ساير موارد است.
از ويژگي هاي کتاب ايرانشهر مي توان به مشخص کردن استان هاي کليسايي، شهرهاي اسقف نشين، مقر مطران هاي مسيحي (نسطوري) و همچنين خط سير نفوذ و ورود مسيحان در ايران عصر ساساني اشاره کرد. مارکوارت در ضمن مقايسه متون و منابع متعدد، برخي مواقع به نکات جالبي بر مي خورد. براي نمونه وي در مي يابد که ميان فهرست شهرهاي خراسان با گزارش جهانگرد چيني، هوان - چوآنگ (٦٤٤- ٦٢٩ م) و همچنين فهرست مالياتي عبدالله بن طاهر از سال ٢١١ و ٢١٢ ارتباط شگفت انگيزي وجود دارد.
اساس پژوهش مارکوارت در تاليف ايرانشهر دو نسخه از متن اصلي کتاب موسي خورني مشهور به نسخه کامل و نسخه خلاصه شده بوده که پيش از اين توسط آرسن سوکري ويرايش شده اند.3 مترجم محترم کتاب حاضر، در پيشگفتار کتاب ايرانشهر در جغرافياي بطلميوس به ناپديد شدن اصل پهلوي رساله شهرستانهاي ايرانشهر اشاره مي کند و تنها منبعي که اين رساله در آن باقي مانده را همان اثر موسي خورني به زبان ارمني مي داند. اين در حالي است که ايشان در پيشگفتار کتاب ايرانشهر بر مبناي جغرافياي موسي خورني آشکارا به ترجمه هاي متعدد فارسي اين رساله اشاره دارد. چنان که مي دانيم اکثر اين ترجمه ها از متن اصل (پهلوي) رساله صورت گرفته است.4 براي مثال ترجمه هايي که توسط سعيد عريان يا تورج دريايي5 از متن شهرستانهاي ايرانشهر به چاپ رسيده، اصل متن پهلوي را نيز ضميمه خود دارند.
حسين کيان راد

پانویسها:

1- از ديگر آثار وي مي توان به تاريخ ارمنستان و ترجمه زندگي اسکندر از يوناني به ارمني اشاره کرد. از اين ميان، کتاب تاريخ ارمنستان تا کنون سه بار و با مشخصات زير به فارسي نيز ترجمه شده است:- موسي خورني، تاريخ ارمنيان، ترجمه اديک باغداساريان، ناشر: مترجم، تهران، ١٣٨٠- موسي خورني، تاريخ ارمنستان، به اهتمام ابراهيم دهکان، انتشارات روزنامه افق اراک، اراک، ١٣٣١- موسي خورني، تاريخ ارمنستان، ترجمه و مقدمه و حواشي گئورگي نعلبنديان، ايروان، ١٩٨٤براي آگاهي بيشتر بنگريد به:- حسين کيان راد، " گرايش به تاريخ عمومي در مکتب تاريخنگاري ارمنستان "، کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، سال هفتم، ش ١٢، مهر ١٣٨٣، صص ٣٩-٣٥
2- يوزف مارکوارت، ايرانشهر بر مبناي جغرافياي موسي خورني، ترجمه مريم مير احمدي، تهران، اطلاعات، ١٣٧٣
3- P. Arsen Soukry , Geographie de Moise de Corene, p. 37 f, 40-44, vending 1881.
4- اولين ترجمه فارسي متعلق به صادق هدايت است که با نام شهرستانهاي ايران يک بار در مجله مهر، سال ٧، شماره ١،٢،٣ (ص ٤٧ تا ٥٥،١٢٧ تا ١٣١ و ١٦٩ تا ١٧٤) در سال ١٣٢١ به چاپ رسيد و بار ديگر نيز در مجموعه مقالات هدايت با عنوان نوشته هاي پراکنده (تهران، اميرکبير، ١٣٣٤)، ص ٤١٢ تا ٤٣٣ منتشر شد.- سعيد عريان، " شهرستانهاي ايران"، مجله چيستا، سال ٢، شماره ٥، دي ماه ١٣٦١، ص ٥٩٣ تا ٦١٩.همچنين در متون پهلوي، گردآورنده: جاماسب جي آسانا، ترجمه و گزارش سعيد عريان، کتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران، پاييز ١٣٧١، صص ٦٩- ٦٤.- احمد تفضلي، "شهرستانهاي ايران"، در مجموعه مقالات شهرهاي ايران، به کوشش يوسف کياني، تهران، جهاد دانشگاهي، ١٣٦٨، صص ٣٤٩- ٣٣٢.- محمد جواد مشکور، جغرافياي تاريخي ايران باستان، تهران، دنياي کتاب، ١٣٧١، صص ٢٢٧-٢٢٢.
5- T. Daryaee, Šahrestānīhā ī Ērānšahr, Costa Mesa, Ca, 2002.